رفتن به مهد کودک
امیررضای گلم سلام عزیز دلم امسال دیگه باید می رفتی مهد کودک، البته گفته بودم خیلی رو این کلمه حساسی، باید بگیم مدرسه، شما و احسان میرین مدرسه، پرنیا و ترنم میرن مهد کودک یه هفته هر روز گریه می کردی، البته مدیر مهد گفتند که یه چند روزی یه فامیلی، آشنایی، کسی همراهت بیاد، دو روز با مطهره السادات رفتی و یه روز با مطهره دختر عموی مامانی... الهی بمیرم صبح که کلی گریه می کردی و عصرا توی خونه زیاد حرف نمیزدی، انگار غصه داشتی... دلم کباب بود ولی همه می گفتند اگه الان کوتاه بیای دیگه تمومه، دیگه نمی تونی جایی بندش کنی... بعد از پنج، شش روز دیگه وقتی دنبالت می اومدم سرحال بودی و می گفتی مامان من نمکی گریه کردم بعد از یه هفته من ب...
نویسنده :
ماماني و بابايي
18:51